چون میگذرد غمی نیست...
نوشته شده در تاريخ جمعه 24 آذر 1391برچسب:, توسط امیرحسین صادقی |

 

یادتونه؟!؟! دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم
24یادتونه؟!؟! هرکی بهمون فحش میداد کف دستمونو نشونش میدادیم می گفتیم: آیینه آیینه….

24یادتونه؟!؟! زمستون اون وقتا تمام عشقمون این بود که رادیو بگه مدرسه ها به خاطر برف تعطیله


24یادتونه؟!؟! گنجشگکه اشی مشی …. لب بوم ما نشین …. بارون میاد تو خیس میشی ….برف میاد گولوله میشی ….. میفتی تو حوض نقاشی ….کی میپزه آشپز باشی ….. کی میخوره حاکـــــــــــم باشــــــــی
24یادتونه؟!؟! مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما. بعد می گفت: همه تو صفاشون از جلو نظام برید سر کلاساتون
24یادتونه؟!؟! این بازیو پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار
24یادتونه؟!؟! دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟ نه نه بی سوادی نه نه پس تو
24یادتونه؟!؟! اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم()، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، خوشحال می شدیم
24یادتونه؟!؟! وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم
24یادتونه؟!؟! بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم

24یادتونه؟!؟! پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد
تصمیم کبری یادش بخیر
24یادتونه؟!؟! سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم
24یادتونه؟!؟! صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود
24یادتونه؟!؟! آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن

 

24یادتونه؟!؟! برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم
24یادتونه؟!؟! تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم آقا دفترمونو جا گذاشتیم
24یادتونه؟!؟! خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی

 


24یادتونه؟!؟! دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم
24یادتونه؟!؟! یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان …
24یادتونه؟!؟! خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم

نظرات شما عزیزان:

سعید
ساعت21:33---24 آذر 1391
سلامممممم خوفی؟؟وبلاگت عالیه خوشحال میشم به منم سر بزنی و نظر بدی راستی لینکم کنی هاااااااااااا.داداش

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.